-
بخش یا شهر
سهشنبه 1 فروردین 1391 21:18
می دونی بعضی آدمها دنیاشون خلاصه شده در یک بخش اونم تازه شهر شده و دلشون رو خوش کردند به اینکه شهر نشین شدند. آخه چقدر گفته بشه اول فرهنگ چیزی رو بیارین و بعد اون چیز رو. آخه آیا فرهنگ شهر نشینی به بخش مورد نظر آورده شد که اون رو به شهر تبدیل کردند. آخه اضافه شدن چند تا انسان به جمع اون بخش که نمیشه اون بخش رو شهر کرد...
-
دوباره برگشتم
سهشنبه 1 فروردین 1391 20:37
نمی دونم چرا ولی یک حسی منو دوباره به این وبلاگ به روز نشده کشوند. یک حسی که دیروقته پنهان کردم. دیروز برای یکی نامه نوشتم. اصلا به عواقب این کار فکر نکردم چون از نظر خودش مقام بالایی داره و بهش دادم بخونه. فقط حسم گفت بنویس و من نوشتم. به یکی از کارهای ناعادلانه(از نظر من) که کرده بود اعتراض کردم و طبق عادت همیشگی...
-
روز تولدم
دوشنبه 8 آذر 1389 11:24
از تمامی دوستان که به هر طریقی تولدم را تبریک گفتند ازشون خیلی خیلی ممنون هستم. انشااله دوباره با مطالب جدید در خدمت همه دوستان خواهم بود.
-
دوراهی گچین!
شنبه 29 خرداد 1389 13:15
از لنگه تا دوراهی گچین... به دوراهی گچین که می رسی تنها می شوم... سالهاست از دوراهی گچین تا بندرعباس را تنها سفر می کنم! احساس می کنم خیلی عوض شدم یا عوضی شده ام اما هر چه هست حالم خوب نیست... (از همه دوستان و خوانندگان عزیز وبلاگ بی بلم به دلیل اینکه چند مدتی است که ننوشته ام، پوزش می خواهم)
-
برای یک جفت چشم!
جمعه 13 اردیبهشت 1387 21:19
در کنار عابر بانک یا کنار صندوق طرح اکرام یا هم کنار بازار سیتی سنتر، ایستاده بود ، فکر کنم! کنار همه اینجاها ایستاده بود. بهرحال مکان خوبی برای ایستادن انتخاب کرده بود. عابر بانکی کنار بازار مرکزی شهر که در آن روز چادر طرح نیکوکاری هم برپا بود. از کنار نرده ها که رد شدم پسربچه ای با صدای آهسته ای گفت: خانم به من 500...
-
برای قهرمانم
یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 19:03
نمی دانم با چه تجزیه شمیایی یا چه معادله ریاضی می شود یک قهرمان را تبدیل به یک انگل کرد! روزهایی که تازه از جبهه برگشته بود همه می گفتند با خودش سوغاتی آورده است، سوغات جنگ و خونریزی! قهرمان موجی شده بود. موجی! نه موج دریا، موج توپ و خمپاره! می گفتند اون افتخار محله است. من که اون موقع معنی این کلمات را نمی فهمیدم،...
-
برای روز تولدم(۸ آذر)
پنجشنبه 8 آذر 1386 13:37
شاید کسانی باشند که روز تولدشان را هم به خاطر ندارند اما برای من روز تولد یعنی روزی که زهرا، فاطمه، سمانه، آزیتا، سمیرا، لیلا، طاهره و رویا در آن روز جشن می گیرند! گرچه هزینه شام جشنشان از جیب من می رود ولی رفتارهایی مثل پوشیدن قشنگترین لباسها و خندیدن های بلند و از ته دل و الکی، مخصوص روزهای خوب زندگی آنهاست. روز...
-
برای اولیورها
دوشنبه 7 آبان 1386 17:48
دوست بودن با او برایم افتخاری بزرگ بود. مردی کوچک که صداقت را در عمق چشمان سیاهش می دیدم. مردی که با نوازش دستانم دوستت دارم را هدیه کرد. مردی کوچک که فالهای حافظش هنوز در لا به لای کتابهای روانشناسیم پنهان کرده ام. او دیگر نیست و من در خیابانهای شهر به یاد او فال حافظ می خوانم. ... اینجا انگلستان نیست و من چارلز...
-
بر وجودت خط قرمزی می کشم!
دوشنبه 26 شهریور 1386 22:18
دیگر هرگاه از کنارشان رد می شوم تامل نمی کنم. حتی دلم هم نمی سوزد. نه برای آن مرد چمپانته زده بر دیوار کوچه خانه مان و نه برای آن مرد خیره شده به ساختمان دادگستری، هیچ کدام و هیچ کدام دیگر. در لا به لای نرده های خیابان پارک دانشجو به خواب فرو رفته بود، به نظرمی رسید بی هوش شده است، زیرا هرچه خواب کسی سنگین باشد،...
-
برای بچه های بد
چهارشنبه 21 شهریور 1386 20:50
بی شک زمانی که نامی از دختران فراری به میان می آید در ذهن بسیاری از آدمهای بر ساحل نشسته، شاد و خندان این عبارت نقش می بندد: "بچه های بد" ... "مرکز مداخله در بحران آسیب های اجتماعی استان هرمزگان" اگر با او ملاقاتی نداشتم شاید هیچ گاه حرفهایش را از بین حوادث روزنامه یا کتاب ها باور نمی کردم. دختری 13 یا 14 ساله که...
-
برای خالو صالحم
جمعه 9 شهریور 1386 22:32
دلم نشد خالو صالح امشب به سادگی ازت بگذرم. "عکس از انوش" عشق تنها بلم نجات عشق است و بس دیگر راهوار ها را ، رها کن از آنان مباش که چون دیوژن با چراغ در روز روشن به دنبال خویشتن خویش می گشت تو، خود گمشده ی خودی خود را دریاب تا گمشده ات ،آهسته و آرام چون سایه در جانت حلول کند. *** آنگاه من از گل واژه های عشق گردنبندی...
-
برای شب حنابندانش
جمعه 2 شهریور 1386 17:00
- شب حنا بندانشه جانی حنا بندانشه! گر می گیرم، بهتم زده، بهش قول داده بودم برقصم، ولی نمی رقصم! - اگه حنا نباشه سایه خدا می بندم! بهش قول داده بودم دستمال بازی کنم، ولی نمی کنم! بهش قول داده بودم وقتی شب حنابندان می خوانند گریه نکنم ولی گریه کردم! ... - فاطمه، فاطمه دوستم رو می گم هفته بعد عروسیشه! - اِ به سلامتی،...
-
برای جمال احمدیها
چهارشنبه 24 مرداد 1386 18:39
همین نزدیکیهاست، بندرعباس؛20 کیلومتربه طرف غرب ، راه بیفت به طرف اسکله شهید رجایی ... اینجا خونسرخ است، بارغین؛ جمال احمد؛ دوگردو؛ چجو... وارد جاده فرعیآسفالته میشوی و بعد میگویند اینجا جمال احمد است، خوب جمال احمد است که هست، اینهمه روستا! نه اینجا جمال احمد است دیگه... هلیاوش ! اینجا جمال احمد است! درها بسته...
-
برای دوستان نابابم
دوشنبه 22 مرداد 1386 15:07
بی خودی شلوغش می کنند... خدا نکنه آدم دوستایی داشته باشه که دنیا رو از دید دیگه ای (گفتند نگم) نگاه می کنند... ولی بهر حال ... دارم میرم، چه خوب و چه بد، با مسئولیت خودم ... به قول حضرت امام علی (ع) : تا عمل نکنیم، رعد و برقی نداریم و تا نباریم سیل جاری نمی سازیم. اگه دیگه این وبلاگ به روز نشد... یا حق!
-
برای خودکرده های بی تدبیر
جمعه 19 مرداد 1386 19:18
داشتم می گفتم ... ... صف طولانی بود. همه(معتادان) ظاهرا یک جور بودند، پوست ها کدر و چشمها خمار. بعضی ها با ظاهری آراسته و بعضی ها ژولیده بودند. در همان اتاقی که پرستار داشت پرونده ها را بررسی می کرد و قرصهایی را در ظرفی خرد می کرد ، نشستم. پرستار خودش ماسک زده بود و از من هم خواست ماسک بزنم چون احتمال می داد دچار...
-
برای آدم های زیر پُل
جمعه 12 مرداد 1386 19:15
فقط باید پول کافی داشته باشی نه زیاد ، به غریبه ها نمی فروشند. معرف داری؟ "مشروبات الکلی ، حشیش، هروئین، تریاک و....(فقط موادی که قدرت خریدشان برایت سخت نباشد)" – داریم! زیاد سخت نیست، حتی یک بچه دبستانی هم می تواند شما را به خانه ها (خرده فروشان) راهنمایی کند. بچه هایی که به اعتیاد زشت نگاه نمی کنند، بلکه به راحتی می...
-
برای مادر مَردَم
شنبه 6 مرداد 1386 17:28
باید مرد باشی تا بتوانی شکم پنج بچه قد و نیم قد را سیر کنی. بچه هایی که تنها شکم ندارند؛ بلکه بین بچه های امروزی که بازیهایشان هم کامپیوتری است، خواسته های آنها در دوراهی فقر و تکنولوژی سردرگم ایستاده است. حالا اگر این مرد، زن باشد... ... زن کنار خیابان منتظر است؛ نگاه خریدارانه مردان درشت و ریزی که سوار بر ماشین های...
-
بدون تیتر
سهشنبه 26 تیر 1386 10:51
شهر: اصفهان ماشین: ماکسیما گل: محمدی اسم شوهر: حسین با تمام کسانی که آنجا بودند فرق داشت. یکی سرش را بر ضریح امامزاده گذاشته بود و گریه می کرد، یکی قرآن می خواند، دیگری تسبیح بر دست و ذکر بر لب... روبروی کولر بزرگ ضریح امامزاده دختری ده ساله با لباسی گشاد و بلند که عبایی سیاه و کهنه بر سر داشت، قیچی بدست، کاغذ پاره می...
-
...
پنجشنبه 21 تیر 1386 18:16
با نام بلُم، با یاد بلُم و برای بلُم چه فرقی دارد من کی باشم، فقط همین کافیست که از آن بنی آدمایی هستم که چو عضویی به درد آورد روزگار، دگر عضوهایم نماند قرار؛ این موضوع رو وقتی فهمیدم که سرنگ رگمو پاره کرد. دیشب به این نتیجه رسیده بودم که آدم الکی هستم، نمی دانم شاید به خاطر بی خوابیهای چند شب گذشتست! آدم الکی هستم...